گریه برچشمانم خشک شد.
21 اسفند 1395 توسط سعادت
سلام آقاجان…
دیروز جمعه بود،بازچشمان پرازامیدوپرازاشک که منتظرشمابودندناامیدشدند….
مولایم!
قرارقلب بی قرارم…
دلم تشنه ی یک دیدار است
بامولای خودش!
باتوآقای من..
آمده ام تمنا کنم که بیایی!
آمده ام بگویم دیگرقلبم همراهی نمی کند.
بهانه ی شما رامیگیرد..تنگ شده
بغض گلویم راسخت میفشارد
دلتنگی امانم رابریده وکف ازدستم ربوده
حال میگویم اگرقراراست عمرودنیایم بدون شما بگذرد نمیخواهم..
درست است که باگناهانم دلت راشکستم
ولی تنهاامیدم شمایی آقای من
هیچوقت مراازخودنران
که اگربرهانی جایی برای رفتن ندارم.
ای قرارِشب تارم
بیا واین تنهایی راتمام کن.